چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 0 توسط 0 نفر)

نام رمان :رمان دختری که من باشم

به قلم :نیلوفر۷۲

حجم رمان : ۴.۴۹  مگابایت پی دی اف , ۱.۳۲  مگابایت نسخه ی اندروید , ۱.۱۸  مگابایت نسخه ی جاوا , ۴۵۴  کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه ی از داستان رمان:

داستان در مورد پسری به نام مهرانه که یک پزشک موفقه و۳۰ سالشه و هنوز ازدواج نمیکنه تااینکه با یه دختری که به خودشو به شکل پسرها کرده بود اشنا میشه و….

 

بخشی از رمان:

همین که گفتم! یه بار دیگه اسم زن و زن گرفتن تو این خ و نه بیارین به خداوندی خدا میرمو دیگه برنمیگردم!خدا رو شکر دستم به دهنم میرسه که نخوام محتاج پولتون یا ارثیه یا هر کوفت وزهر مار دیگه ای باشم!

یه دفعه داغی سیلی بابا رو روی صورتم حس کردم درحالی که از عصبانیت میلرزید گفت:پسره نمک نشناس!برو گورتو گم کن از این خ و نه تا زن نگرفتی بر نمیگردی و اگر نه هیچوقت حلالت نمیکنم هیچوقت….

پوزخندی نثارش کردم و گفتم:معلومه که میرم فکر کردی اینجا میمونم؟

با حرص به سمت در رفتم صدای هق هق مامان تو گوشم بیشتر عصبیم میکرد . از خ و نه زدم بیرون و رفتم سمت ماشین اومدم سوارش شم که دیدم لاستیک جلوشو پنچر کرده بودن با تمام تونم بهش لگد زدم و گفتم:بر مردم ازار لعنت!

همون طور پیاده راه افتادم نیم ساعتی طول کشید تا برسم خ و نه لباسام زیاد نبود از سوز هوا خودمو تو کتم جمع کرده بودم.

بالاخره رسیدم تو کوچه . به خاطر مسیری که طی کرده بودم یه کم اروم شدم. با خودم فکر کردم برای این که از فکر اون شب در بیام به مهسا زنگ بزنم که شب بیاد پیشم.

داشتم شماره مهسا رو میگرفتم که صدای داد و فریاد شنیدم:پولا رو میدی یا به زور بگیرم ازت بچه؟

ــ:مردی بیا بگیرش مفت خورد من به تو یونجه هم نمیدم !

ـ:دیگه زیادی داری حرف میزنی!محسن بگیرش

ـ:ولم کن کثافت!

صدای فریاد بلند شدم گوشی رو گذاشتم تو جیبم بدو بدو رفتم سمت سه نفری که تو تاریکی با هم درگیر شده بودن هنوز خیلی باهاشون فاصله داشتم ولی برق چاقویی که تو دست یکیشون بود زیر نور دیدم قدمامو تند تر کردم که صدای فریاد دیگه ای پیچید تو کوچه یه دفعه یکیشو سرشو برگردوند و گفت:فرنود بدو یکی داره میاد!

شخص سومی که بین دستاشون بیحال شده بود رو زمین پرت کردن و سوار یکی از موتورایی شدن که اونجا پارک بود سرعتمو زیاد کردم ولی بهشون نرسیدم. جلو رفتم یه پسر ریزه میزه افتاده بود رو زمین با دیدن رنگ خ و ن رو لباسش رفتم سمتش و گفتم:پسر جون حالت خوبه؟

ناله خفیفی کرد چشماش نیمه باز بود به زور سنش به ۱۷ -۱۸ سال می رسید خدا میدونه این وقت شب اینجا چی کار می کرد؟جوابمو نداد چند بار اروم زدم تو گوشش تا به هوش بیاد ولی فایده ای نداشت بدتر چشماش بسته شد! اروم بلندش کردم بر خلاف تصورم خیلی سبک بود باید میرسوندمش بیمارستان ولی ماشین نداشتم خ و ن همین طور از پهلوش پایین میریخت لباسای منم خ و نی کرده بود به موتوری که کنار پارک شده بود نگاه کردم پس طرف پیک موتوریه!ولی با موتور که نمیشد بردش بیخیال بیمارستان شدم تصمیم گرفتم ببرمش خ و نه و خودم پانسمانش کنم!

تا خ و نه راه زیادی نبود بدو بدو بردمش خ و نه !

در خ و نه رو باز کردم .یه نگاه بهش کردم زنگش کبود شده بود دستمو گذاشتم رو زخمشو با صدای بلندی گفتم:مش رحیم! مش رحیم!

مش رحیم خودشون از زیر زمین یه من رسوند با دیدن پسره رنگش پرید و گفت:چی شده اقا؟

من:هیچی چاقو خورده ! وقت نیست ببرمش بیمارستان خودم پانسمانش میکنم! تو فقط برو موتورشو از تو کوچه بیار!

ـ:باشه اقا چیزه دیگه لازم ندارین؟

رمان دختری که من باشم

 

فرمت رمان:pdf,apk,java,epub

 دانلود رمان دختری که من باشم از نیلوفر ۷۲ با فرمت pdf

 دانلود رمان دختری که من باشم از نیلوفر ۷۲ با فرمت apk

دانلود رمان دختری که من باشم از نیلوفر ۷۲ با فرمت java

دانلود رمان دختری که من باشم از نیلوفر ۷۲ با فرمت jad

 دانلود رمان دختری که من باشم از نیلوفر ۷۲ با فرمت epub

 

منبع: 98 یا - جادوی کلمات

مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد