پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 2 توسط 0 نفر)

پزشک و جراح مشهور، دکتر ماندگار روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او به خاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد ، با عجله به فرودگاه رفت . بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که یکی از موتورهای هواپیما از کار افتاده و مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم . بعد از فرود دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من ۱۶ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟ یکی از کارکنان گفت : "آقای دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتوانید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است." دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .کنار کلبه توقف کرد و در زد ، صدای پیرزنی راشنید : "بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …" دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .پیرزن خنده ای کرد و گفت : "کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری . دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود. ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، پیرزن هرزگاهی بین نمازهایش او را تکان می داد . پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت : "به خدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود." پیرزن گفت : شما مهمان هستید و مهمان حبیب خداست. من شرمنده هستم که چیز زیادی برای پذیرایی ندارم .شکر خدا تا کنون همۀ دعاهایم مستجاب شده بجز یک دعا." دکتر گفت : چه دعایی؟ پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است. نه پدر دارد و نه مادر، پدر و مادرش در تصادف از دنیا رفتند و این دختر بچه جز من کسی را ندارد. اکنون به یک بیماری دچار شده. به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی هست بنام دکتر ماندگار که قادر به علاجش هست. اما در خارج زندگی می کند و سالی یکی دوبار به ایران می آید ولی او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل است و من با وضعیتی که دارم نمی توانم این بچه را پیش او ببرم .می ترسم از دست برود پس از خدا خواستم که خودش کمک کند. دکتر ماندگار در حالی که گریه می کرد گفت :

به خدا که دعای تو ، هواپیما را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا این که من را به سوی تو بکشاند. و من هرگز باور نداشتم که خدای عزوجل با یک دعا، این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند. و به سوی آنها روانه می کند.

وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا  وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا.

"هر که تقوای الهی پیشه کند، خدا برای او راه برون رفتی از سختی ها و مشکلات قرار می دهد و ازجایی که گمان نمی برد روزی او را می رساند، و هر کس بر خداوند توکل کند او را کافیست، همانا خداوند کار او را به کمال می رساند، خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است."

منبع:

http://farnaz67.blogfa.com

http://jadoykalamat.ir

مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

  • سلام آقای مهندس عزیز
    از لطفتون ممنونمشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

    پاسخ : سلام فرناز خانم گل

    خواهش می کنم

    موفق باشیدشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد