پنجشنبه 27 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 3 توسط 0 نفر)

نام رمان :رمان هکر قلب

به قلم :arish94

حجم رمان : ۵.۸۴  مگابایت پی دی اف , ۱.۳۴ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱.۲  مگابایت نسخه ی جاوا , ۴۹۲ کیلو بایت نسخه ی epub

خلاصه ی از داستان رمان:

با عجله اومدم توی اتاقم.خیالم راحت شد.الان هیچی به اندازه ی یه شام دوستانه بهم نمیچسبید.حداقل خیلی بهتر از این بود که بشینم ….

 

صفحه ی اول رمان:

با عجله اومدم توی اتاقم.خیالم راحت شد.الان هیچی به اندازه ی یه شام دوستانه بهم نمیچسبید.حداقل خیلی بهتر از این بود که بشینم کنار عموو خ و نوادش و به حرفای اونا گوش بدم.از هر ۵ تا جمله توی ۴ تا از اونا میگفتن عروسم.عموبختیار دوست بابام بود.و بیشتر اوقات با خانمش و تک پسرش که آقا شروین باشن خ و نه ی ما بودن.من هم فرزند دومه خ و نوادم.بچه ی آخر.یه آبجی بزرگتر ازخودم دارم که در حال حاضر رفته کیش..چند سال پیش مادرم رو از دست دادم.و الان فقط با بابام و خواهرم زندگی میکنیم.مثل همیشه نشسته بودیم دور هم و حرف میزدیم که نسرین زنگ زد و ازم خواست شام با سودابه و شهلا بریم بیرون.بابا اوایل بهم اجازه نمی داد تنها برم بیرون.ولی چند بار که دید به خوبی تونستم از خودم محافظت کنم بهم اطمینان کرد.انواع کلاس های رزمی رو رفته بودم.بابا و مامان میگفتن لازمه واست.منم بدم نمیومد از رزم.برای همین با علاقه به کارم ادامه دادم.شلوار لی آبی روشنم رو پام کردم.و مانتوی قهوه ای بلند و اندامیم رو هم پوشیدم.سر کمد بودم تا شال انتخاب کنم که در اتاق زده شد.بی توجه به کارم ادامه دادم و فقط گفتم:بفرمایین

صدای باز و بسته شدن در رو شنیدم.بلاخره یه شال قهوه ای رو پسندیدم.حس کردم یه نفر پشتمه.برگشتم.شروین بود.اخماشو انداخته بود توی هم و نگاهم میکرد.سرمو کج کردم و گفتم:چیه؟کاری داری؟

_کجا داری میری؟

_یه بار به بابام گفتم.دلیلی نمیبینم دوباره توضیح بدم.اونم واسه ی تو.

با دستم کنارش زدم و رفتم سمت آینه.دنبالم اومد.در حالیکه سعی میکرد لحن صداش آروم باشه گفت:

_هیچ میدونی ساعت چنده؟یه دختر نباید این ساعت بره بیرون.

_پس بقیه ی دخترا چرا میرن بیرون.

نگاه خاصی بهم انداخت و گفت:خودتم میدونی که……

مکثی کرد و ادامه داد:برام با همه فرق داری.

بی توجه بهش شالمو درست کردمو گفتم:من میتونم مواظب خودم باشم.

کیفمو از روی تخت برداشتم.دستمو گرفت و با عصبانیت گفت:

_من نمیزارم این وقته شب بری بیرون.

خنده ی پر تمسخری کردم و گفتم:تو کی باشی؟مثل اینکه خیلی هوا برت داشته.نه عزیزم.این حرفایی که عمو و خاله میزنن فقط تورو خوشحال میکنه.دیگه نمیدونم باید به چه زبونی بهت بگم من با تو ازدواج نمیکنم.

 

 :دانلود رمان هکر قلب از arish94 با فرمت pdf

 :دانلود رمان هکر قلب از arish94 با فرمت apk

 :دانلود رمان هکر قلب از arish94 با فرمت java

 :دانلود رمان هکر قلب از arish94 با فرمت jad

 :دانلود رمان هکر قلب از arish94 با فرمت epub

 

 

منبع:www.forum.98ia.com

http://jadoykalamat.ir

مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد