شنبه 29 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 3 توسط 0 نفر)

دانلود رمان مومیایی

نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) , جاوا (JAR) و نسخه کامپیوتر (pdf)

نویسنده : پگاه P*E*G*A*H

تعداد صفحات : 1203

ژانر : عاشقانه , اجتماعی

 

 

 

رمان مومیایی

خلاصه رمان مومیایی:

جنایت…جنایت پشت جنایت.قصه حماقت ها،سادگیها و باختنهای هر روزه من و تو.قصه اشتباهاتی که حتی خدا هم به جبرانش اراده نمی کند.

 

قسمتی از متن رمان مومیایی:
– اگه مشکل مامان بابات این یه وعده غذاییه که تو خونشون می خوری بگو تا نقدی حساب کنم. مگه تو این مدت گذاشتم یه قرون واسه کفش و لباست خرج کنن؟ بده می خوام دخترشون با سربلندی بیاد تو خونه من؟ مگه همین مامانت نبود که می گفت دختر من زن بیوه نیست که انقدر راحت و ساده بدمش به تو؟ کم واسه طلا و رخت و لباس و مهریه سرم غر زدن؟ اگه جشن نگیرم که زنده م نمی ذارن.
دلم گرفت. هیچ وقت این طور مستقیم از خانواده ام انتقاد نکرده بود.
– الانم دندم نرم، وظیفمه. چشم. انجام میدم، اما از دیوار مردم که نمی تونم بالا برم. بیا. این کف دست من. اگه مو داره بکنن.
سعی کردم از پدر و مادرم دفاع کنم.
– اونا هم گناهی ندارن. از آبروشون می ترسن. از حرف مردم.
ناراحت بود. ناراحت تر هم شد.
– واسه چی از آبروشون می ترسن؟ به خاطر کدوم کار خلاف شرع؟ به خاطر کدوم گناه؟ مگه چی کار کردیم؟ تو زن رسمی و عقدی من هستی. تا حالا شده یه شب پیش من بمونی؟ هر قانونی واسه من گذاشتن گفتم چشم. تارا دیرتر از ده شب نباید بیاد خونه. چشم. خارج از شهر حق ندارین با هم برین. چشم! شکمش رو بالا نیاری. چشم! فکر کردی خوشم میاد هر بار که دستمو دور گردنت میندازم یا باهات شوخی می کنم بهم چشم غره برن؟ به خدا من پوستم خیلی کلفته. هر کی جای من بود پاش رو تو خونه شما نمی ذاشت. دستتم می گرفت می برد خونه خودش. ببینم کی می تونه شاکی بشه؟
حق داشت. تمام حق ها با او بود. تمام فشارها را یک تنه تحمل می کرد. به دیوار تکیه دادم و سرم را پایین انداختم.
– مثل این که خیلی دلت پره. نمی دونستم انقدر از من و خونوادم ناراحتی. اگه این جوریه من به جای خودم و اونا ازت عذر می خوام.
انگشتانش را بین موهایش فرو برد و کمی پوست سرش را کشید و بعد جلو آمد و مرا در آغوشش گرفت.
– نه زندگی، ناراحت نیستم. اصلا مگه میشه از تو ناراحت بشم. فقط اعصابم داغونه. زود از کوره در میرم. یه کم تحملم کن تا این روزا بگذره. باشه؟
سرم را بلند نکردم. دستم را دورش حلقه نکردم.
– فکر کردی خودت تنها تحت فشاری؟ فکر کردی به من خیلی خوش می گذره؟
چانه اش را روی سرم گذاشت.
– می دونم زندگی. می دونم.
– قبلا واسه هر کاری فقط رضایت بابام کافی بود. الان صد تا وکیل وصی پیدا کردم. واسه یه مسافرت ساده باید به هزار نفر التماس کنم.
نفسش را حبس کرد. شانه هایم را گرفت و مرا به عقب راند و در چشمانم خیره شد و بعد با صدا خندید.
– پس بگو. اینا همش نقشه بود که دل منو به رحم بیاری. آره؟

 

 

 

لینک های دانلود

 

 


مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد